وبلاگ هنرهای دستی

آموزش و اجرای نقاشی با کاشی ، آموزش و اجرا نقاشی به روی سفال

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 10965
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


جاوا اسكریپت

تعبیر خواب آنلاین


یار همیشگی مان

مرا از تازیانه های ساعت همیشه هراسی بوده است ...
از دقایقی که می گذرند و به چشمان اشکبارم نیشخند می زنند...
فاصله و جدایی تا اعماق وجودم ریشه کرده ،قلبم دیگر( ق ل ب) شده است ...
مدتهاست که در مسیر مشقت باری پاهایم جا مانده است...
مسیراشکهایم هنوز هم بر تن سرد جاده پیداست...
برگ دفترهمچنان خسته از لمس تن سرد قلم و قلم بی رمق از تکرار یک جمله ...
عینک تار در کنار قلم و کاغذها مانده در حسرت دیدار دو چشم
و قهوه ی نیم خورده ی یک فنجان...
گاهی مدادهای رنگی خیالم در میان وسعت هزار رنگ واژه ها می دوند...
و نقاشی می کنندغم گمشده ی پنهان چشمم را و درازای اندوهم را...
گاهی می شکنند...آنها را می تراشم ...
و خود در دور دستهای وسیع اندیشه ام طرحی می کشم از سیاهی زمان...
طرحی که چشمها دیگر نگران کسی نیستند و پروانه ها برای سوختن شمع بی تابی نمی کنند...
طرحی که قاصدک ها یا کوچ کرده اند یا مرده اند !!!
افسوس شکاف بی وفایی قلبها بزرگتر شده است...
میان دو بی نهایت در رفت و آمدم...
بی نهایت عشق و بی نهایت جدایی !!!!
این دست تقدیر بود که من در نقطه ایی اسیر باشم و او در خطی مستقیم تا بی نهایت حرکت کند...
و در این میان دست و پا زدن های من در این پیله ی پست،که چه بی حاصل بود...
امروز من از او دور خواهم شد تا آنجا که از تابش نگاه او در کسی یاچیزی پناه بگیرم ...
و او را برای کسانی رها خواهم کرد ...
که روح نگاه های او را هرگز در نخواهند یافت...
با دستهایی پر از خداحافظی های نیمه کاره کسی زیر پوست شهر می گرید ....
به صداقت یک دیوانه قسم ،عشق چیزی نیست جز سه حرف...
که در آخر هم این سه حرف می پوسد در میان برگهای دفتر خاطرات ما...
و تنها بغض و سکوت حرف آخر است که میشود ....
... یار همیشگی مان ..

 

نويسنده: shiva تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دخترک

دخترک از آشپزخانه
کبریت را کش رفت
دزدکی از نگاه همه در رفت
به کوچه آمد
موهای مشکی بلندش بال بال می زد
چوب کبریت را روشن کرد
برق شادی در چشمان تیره اش
شعله آتش در چشمان تیره اش
شیطنت کودکانه ...
شیطنت دخترانه در چشمان تیره اش
پسرک آرام و خجالتی
چشم به سوی دخترک چرخاند
دخترک لبخندی زیرکانه زد
پسرک رو به دخترک ایستاد
انگشت کوچکش را جلو برد
دخترک کبریتی دیگر آتش زد
شعله را به انگشت پسرک رساند
پسرک لبخندی معصومانه زد
انگشتش سوخت
دستش سوخت
پسرک سوخت
دود شد و به هوا رفت
و دخترک هیچ گاه نفهمید
پسرک می خواست انگشتش را بگیرد
تا با هم پرواز کنند

نويسنده: shiva تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمیدونم ازکجا شروع کنم قصه ای تلخ سادگی مو!

نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگی مو؟

چرا توی اول قصه همه دوستم میدارن!!

وسط قصه که میشه سربه سر من میزارن.

تا میخواد قصه تمام شه همه تنهام میزارن

میتونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم. میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم.

که با یه نیش زبون بترک و خراب بشه...تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه...

میتونم بازی کنم با عشقو احساس کسی...میتونم درست کنم ترس دلو دلواپسی...

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم...میتونم پشت دلها قائم بشم کمین کنم...

ولی با این همه حرفها بازمن هم مثل ونهام...یه دروغ گومیشم همیشه ورده زبونها...

یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم...؟؟با چه تیری و اونیکه دوستش دارم شکار کنم...!!؟؟

من باید از چی به فهمم چه کسی دوستم داره...!!؟

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره.......!!!!!!؟؟؟؟؟

 

نويسنده: shiva تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زمزمه با معبود

 
سلام

خوبی خدای خوبم ؟چه کار می کنی ؟می دونم الان داری منو نگاه می کنی ...

خداجون واقعا سخته...خدایا تو این دنیا زندگی کردن خیلی خیلی سخته ...خدایا خیلی دوست دارم بیام پیشت .....از همه دروغ ها از همه بدی ها از همه بی وفایی ها راحت شم و بیام پیشت

خدا جون چه خوبه که الان پیشمی ...اگه الان نبودی من که نمی تونستم تو این روزگار جفا کار زندگی کنم ...می دونم از دستم ناراحتی ...یه کوله بار پر از گناهای ریز و درشت ....

اما خدا من از وجود تو هستم ...منو کمک کن ...منو ببخش ...ستاره های اسمون رو به من بده تا با نخ تو اسمون زندگی ام اویزون کنم شاید یه کم پر تور شه ....اون ماه خوشکلت رو بهم بده تا اونو کادو بگیرم و برای کسی بفرستم تا بفهمه که چقدر دوستش دارم

خدا جون می دونم همه اینایی که گفتم رویایی بیش نیس....پس خدا منو کمک کن تا بتونم یه دنیای کاغذی مثل دنیای تو برای خودم درست کنم ...شاید یه کم دنیای من هم مثل دنیای تو خوشکل شه

خداجون همه میگن که هر کی خوب باشه و بیشتر خدایی باشه زودتر میاد پیشت

اما من هزاران هزاران اسمان از تو دور ترم درحالی که تو از رگ گردن به من نزدیکتری ....

خدا جون عشق یه کلمه خوشکله که فقط باید برای تو استفاده کرد نه برای ادمک های زمینی که یه زیبایی از تو هستن که ما رو جذب می کنن

البته خدا هرچی ما به کسی که خیلی دوستش داریم نزدیک شیم یا عشق بورزیم به تو نزدیک تر شدیم ...مگه نه ؟
نمی دونم خدا دیگه از این زمونه از این بی کسی...از اینه این دنیا منو خیلی از تو دور کرده خسته شدم

نمی دونم چه کار کنم همه دنیای ما در عین درستی همش دروغه

تا حالا من تو این دنیا چیزی که واقعا درست باشه پیدا نکردم لبته خدا جون بزار بگم خودم هم از اونا دست کمی ندارم

اخه....

خدا جون مواظبش باش ...

نمی دونم خدا فقط منو ببخش ....دوستت دارم

نويسنده: shiva تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت '' . مي ايد ، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست .

فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : '' با من بگو از انچه سنگيني سينه توست .'' گنجشك گفت '' لانه كوچكي داشتم ، ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام .

تو همان را هم از من گرفتي .

اين طوفان بي موقع چه بود ؟

چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟

و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد .

فرشتگان همه سر به زير انداختند.

خدا گفت '' ماري در راه لانه ات بود .

خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. انگاه تو از كمين مار پر گشودي . گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.

خدا گفت '' و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود .

 

نويسنده: shiva تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سايت "هنرکده" با هدف اطلاع رساني و آموزش هنرهاي زيبا به افراد علاقه مند به فعاليتهاي هنري به خصوص بانوان ايراني راه اندازي شده و به مرور زمان ، مي‌تواند منبع كاملي براي دوستداران صنايع دستي جديد و روز دنيا باشد اين سايت توسط خانم شیوا حسینی راه اندازي و اداره مي گردد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to honarkadeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com